سرانجام یک فصل بی‌حاصل از مهاجرت
 
تاریخ انتشار:   ۰۹:۰۲    ۱۴۰۴/۴/۱۷ کد خبر: 177574 منبع: پرینت

این روزها که شاهد بازگشت اجباری فراوان مهاجران از ایران هستیم، این کلمات از شعر کاظم کاظمی جان تازه‌ای به خود گرفته‌اند:
«غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد».

معنای این کلمات زمانی بر روح و فکر ما چیره می‌شود که در جریان روز، در پس‌کوچه‌ها و خیابان‌های شهر، حضور افراد بازگشته از ایران را فراوان می‌بینیم. افرادی که گرد مهاجرت، خسته‌گی و نگرانی در چهره‌های‌شان آشکار است. افرادی که چند سال و یا چندین سال پیش‌تر، تحت تاثیر جبر جغرافیا و آینده‌ نامطمئن، این سرزمین را ترک کرده و با هزار امید و آرزو راهی سرزمینی شده بودند تا به آن‌ها امید، سرپناه و زنده‌گی بدهد. غافل از این‌که زمانی فرا می‌رسد که آن سرزمین نه‌تنها پناه نمی‌شود، که حتا برای لحظه‌ای هم که شده، به تو امان نمی‌دهد تا دم‌دست‌ترین اسباب زنده‌گی‌ات را در خریطه‌ای جمع کرده و با خود داشته باشی. نه‌تنها به تو آرزو و امید نمی‌دهد، که حتا نفس خیال را هم از تو می‌گیرد.

در این میان، از لابه‌لای مهاجرانی که بیش‌ترشان به اجبار رانده شده‌اند، با چهره‌های آشنایی روبه‌رو می‌شویم که در روزهای نه‌چندان دور، در شمار دوستان، همسایه، هم‌صنفی یا نزدیکان ما بودند. دیدار دوباره‌ این چهره‌های آشنا، در این مقطعِ زمانی، با وجود تمام تلخی‌ها و سختی‌هایی که در این روزها آن را بر دوش می‌کشند و در چهره نمایان دارند، برای عزیزان‌شان شیرین است؛ هرچند طعم این شیرینی بر همه‌گان یکسان نیست. دیدار دوباره‌ فهیمه و خانواده‌اش، از جمله همین دیدارهاست که پس از دو سال و چند ماه، برای دوستان و نزدیکان‌شان مهیا شده است.

فهیمه نوزده سال سن دارد. او هم مثل تمام هم‌صنفان و دختران هم‌سن‌وسال همسایه‌اش، زاده‌ همین سرزمین است. او در مزار شریف متولد شده، قد کشیده، بازی کرده، قدم‌به‌قدم روضه‌ مبارک حضرت علی و چهارباغ آن را گشته و می‌شناسد. آدرس شورنخودفروش‌ها و شیریخ‌فروشان شهر خود را بلد است. او هم مثل دیگر هم‌صنفان خود تا صنف نهم درس خوانده بود. از صنف هشتم به بعد، همزمان با دروس مکتب، از روی علاقه شروع به آموزش زبان ترکی کرد. پس از بسته‌شدن مکتب‌ها بر روی دختران بالاتر از صنف ششم و توقف درس‌های مکتبش، او به فراگیری زبان ترکی ادامه داد. اما در یکی از روزهای قوس سال ۱۴۰۰، صنفی که فهیمه در آن درس می‌خواند، به‌دلیل این‌که استاد مرد آن‌ها را درس می‌داد، بسته شد. همین موضوع و علاوه بر آن، فشارهای اقتصادی و روانی آن مقطعِ زمانی بر فهیمه و خانواده‌اش سبب شد تا آن‌ها تصمیم به مهاجرت گرفته و راهی کشور ایران شوند.

«دقیقاً در دهم ثور سال ۱۴۰۱ بود که به‌همراه خانواده‌ام راهی کشور ایران شدیم. آن لحظه‌های تاریک خداحافظی از بلخ، در پیش چشمانم همیشه روشن می‌ماند؛ زیرا برای نخستین‌ بار بود که آن حجم از ترک‌گفتن و خداحافظی را تجربه می‌کردم. ترک می‌کردم و بر زبانم بیت اول از شعر قهار عاصی را که در صنف هشتم خوانده بودم، پشت‌ سر هم تکرار می‌کردم:
«به کدام دل از این‌جا به مسافرت برایم
که در این جزیره‌ خون، رگ و ریشه کرده پایم».

روزهای نخست مهاجرت به ایران، در کنار تمام نابلدی‌هایش، برای من خوشایند بود. ما در شهر اصفهان اقامت کرده بودیم. در آن شهر، مکان‌ها و پارک‌های تفریحی و گردش‌گری فراوان بود. برخلاف تصورم، تعداد هم‌میهن در آن‌جا بی‌شمار بود. شامل‌شدن من و دو خواهر دیگرم هم در یکی از مکتب‌های محلی آن شهر، نه به‌راحتی، ولی سرانجام صورت گرفت و من در خزان همان سال، در صنف هشتم مکتب شامل شدم. ولی در کنار همه‌ این سهولت‌ها، رهایی و امکانات، آن‌چه که کام ما را تلخ می‌ساخت، برخورد زشت و کلمات توهین‌آمیزی بود که هرازگاهی من و خانواده‌ام با آن روبه‌رو می‌شدیم.»

حضور فهیمه و خانواده‌اش در ایران، همواره با چالش‌های زیادی روبه‌رو بوده که مهم‌ترینش، اخراجِ آن‌ها بوده است. در آخرین مورد از تهدید به اخراج، او از پسا‌جنگ اسراییل و ایران یاد می‌کند که نه‌تنها او و خانواده‌اش، بلکه تمام مهاجران افغانستان با اخطار و محدودیت‌های بزرگی، از جمله منعِ آموزش و ممنوعیت در استفاده از امکانات عمومی مانند شفاخانه‌ها روبه‌رو شدند. این موارد و در کنار آن، شنیدن روایت‌های تلخِ برخورد نیروهای پولیس و مردم ملکی با مهاجران، سبب می‌شود تا خانواده‌ فهیمه به‌زودترین فرصت، اسباب و لوازم محدود زنده‌گی خود را جمع کرده و راهی کشور خود شوند.

«تاریخ دهم سرطان بود که ایران را ترک کردیم. مدت دو روز را در کمپ، برای دریافت کمک و طی مراحل کردن کارهای‌مان ماندیم. نمی‌توانم برای‌تان از حال بد آن دو شبانه‌روزی که طی کردیم بگویم. نمی‌توانم شرح دهم که چقدر کودکان گریه می‌کردند؛ از شدت گرمای استخوان‌سوز و هوای خراب آن‌جا، از نبود آب سرد و خوراکی. توضیحش برایم سخت است که بگویم چقدر سر و وضعِ همه خاک‌آلود و به‌هم‌ریخته بود. تعداد مهاجران کمپ به حدی زیاد بود که اصلاً عدد نمی‌شد. جای مناسب برای خوابیدن که هیچ، حتا برای نشستن هم نبود. آدم‌ها و اسباب دم‌دست‌شان، مانند خشت‌های دیوار، یکی بر روی دیگری افتاده بودند.»

فهیمه و خانواده‌اش که به‌تازه‌گی از ایران برگشته‌اند، در حال حاضر خانه‌ای برای اقامت ندارند و به همین خاطر، در خانه‌ یکی از اقارب‌شان مهمان هستند. فروش سرمایه‌های موجود در وطن قبل از رفتن به ایران، شرایط سختی را که به‌ویژه در هفته‌های پسین در عالم مهاجرت گذرانده‌اند، و نیز بازگشت نا‌به‌هنگام و یک‌باره‌شان با دارایی کم از کشور ایران، به‌علاوه‌ گذراندن روزهای داغ و غبارآلود در کمپ‌های مرزی، روحیه‌ فهیمه و خانواده‌اش را به حدی دگرگون و منفعل ساخته است که به هیچ مسیر و مقصد دیگری نمی‌اندیشند و با دست خالی و دل پُر از درد و حسرت، فصل جدید زنده‌گی را در افغانستان آغاز می‌کنند.

معصومه مرادی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
بازگشت اجباری
مهاجرین ایران
نظرات بینندگان:

>>>   فهیمه و امثال ایشان با خانواده عزیز تان در پناه حق همیشه موفق خواهید شد. از قدیم گفته اند:
در زمین دیگران لانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
این بیگانگی های دشمن پرور همیشه انسانیت و عدالت را نشانه رفته اند. نگران نباشید افغانستان کشور حاصل خیز است با کار و تلاش زندگی را از نو خواهیم ساخت
با حق

ایمیل:
لطفا فارسی تایپ کنید. نوشتن آدرس ایمیل الزامی نیست
میتوانید نام و محل سکونت را همراه نظرتان برای چاپ ارسال نمایید
از نشر نظرات نفاق افکنی و توهین آمیز معذوریم
مطالب خود را برای نشر به ایمیل afghanpaper@gmail.com ارسال فرمایید.
پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است