تاریخ انتشار: ۱۰:۳۰ ۱۴۰۴/۴/۱۴ | کد خبر: 177549 | منبع: |
پرینت
![]() |
در اولین روز ماه جاری میلادی (سهشنبه، ۱۰ سرطان) بیش از ۴۳ هزار مهاجر از ایران اخراج و وارد افغانستان شدند.
کمیساری عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان اعلام کرد که در سال جاری میلادی، بیش از ۱.۴ میلیون مهاجر وارد افغانستان شدهاند که بیش از یک میلیون آن از ایران بوده است.
این نهاد افزوده است که تیمهایش در مرزها در حال پذیرش و کمک «به موجی از انسانهای خسته، گرسنه و وحشتزده هستند»، اما با توجه به محدودیت مالی و گستردگی و سرعت بازگشتها، تنها چند هفتهی دیگر میتواند به حمایت خود از بازگشتکنندگان ادامه دهد.
این نهاد از جامعه جهانی خواسته است که برای پاسخ به نیازهای حیاتی بازگشتکنندگان در مرزها و کمک به آنان برای اسکان و ساختن دوباره زندگیشان، کمکهای مالی را به صورت فوری و قابل توجهی افزایش دهند.
کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان اعلام کرد که «بازگشتکنندگان با چالشهای عظیمی روبرو خواهند بود؛ از دریافت مدارک هویتی و دسترسی به مسکن، خدمات درمانی و آموزشی گرفته تا بازسازی زندگیشان در کشوری که بسیاری از آنها آن را نمیشناسند.»
این نهاد افزوده است: «این موضوع بهویژه نگرانکننده است، چرا که اکثر بازگشتها در چند منطقه خاص متمرکز شده است. بازگشت به افغانستان، سرآغاز سفری دشوار در کشوری است که با بحرانهای چندگانه و همزمان دستوپنجه نرم میکند و پس از چهار دهه بیثباتی همچنان در تلاش برای بهبود اوضاع است. برای زنان و دختران بهویژه، زندگی در افغانستان همراه با محدودیتهای شدید خواهد بود.»
کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان از کشورهای منطقه خواسته است که بازگشت مهاجران افغانستان را «داوطلبانه، ایمن و با کرامت انجام دهند.»
این نهاد هشدار داده است که »اجبار یا تحت فشار قرار دادن افغانها برای بازگشت، خطر بیثباتی بیشتر در منطقه و حرکتهای مهاجرتی به سوی اروپا را در پی دارد.»
شماری از مهاجران میگویند که به صورت اجباری و با وجود داشتن مدارک اقامت قانونی، از جمله پاسپورت و ویزای معتبر، اخراج شدهاند.
کد (8)
>>> مادروطنم که سکوتم، توهین به فرزندانم است.
من که سرزمین سوختهی هنوز، تر به خون شهیدانم!
از هزاران سال میآیم، با قامتی استوار؛ اما استخوانهای شکسته؛ از واژههای سوخته در آتش کین...
از خیابانهای مشهد و قم، از تکه پاره های تحقیر و کوبیده شدن ، از سلاخی شدهی زیر نام جاسوس، دزد و آوارهی افغانستانی، از دروغهای آغشته در جامزهر بر گلوی فرزندانم، از حبس انسانیت در مرزهایی که فاتحهی وجدان را،شبپرستان دیننماها، میخوانند. از پُلهای تزویر که گدایان قدرت از رنج فرزندان من ساخته اند. از ظلمآبادهایی که با مرگ شاتوتی فرزندان من بلند شده اند. از آن جایی که شاهرگ صبر را در حرمبیحرمتیها برگلوی کودکانم بریدند.
فرزندان من وارثان کاوهاند، که بر دیوار ظلم کوبید، نه مظلومین تاریخ در برابر ضحاک...
آیا از دایرهی زمان، و واژگونی تاریخ و از اهتزاز این همه خشم نمیترسید که ویرانگرتر از بمب اتم و موشکهای تان است؟؟
حیف که قرنها را واژه ساختی و اما انسان نی...
وقتی مرا میخوانی، نگو: (من مردمم، نه حکومت) که صدای تو ، صدای انسانیت است و چشمپوشی و سکوتت، شریک بودنت در این تحقیر و جنایت است و خان بودنت درین سفرهی خونین را نشان خواهد داد.
مگر از امپراطوری کوروش شلاقش برتو رسید؟
تویی که از فردوسی خواندی: (میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خش است/ که خوبی و زشتی زما یادگار / بماند تو جز تخم نیکی مکار!)
فرزندان من وارثان طعم چشیدهی تیغ در گهواره اند و در هر قطرهی خون شان یک شهنامهیی از اشک دارند...
بدانید که این اخراجها ، سیلابی خواهد شد بر فروریختن دیوارهای نفرت و ظلم...
آنهایی که به نام برادر، همسایه و مسلمان،... ملجموار ، کودکان ما را در چاه های تاریک، یک، یکی بلعیدند و کوه ظلم برشانهی بیگناهی گذاشتند، به یاد داشته باشند، که توس و بلخ، شیراز و کابل، یزد و هریرود، صدای هم و اشک هم را، همنوا خواهند شد. و تو !!!
تو که لکهی ننگ بردامن تاریخ خواهی ماند !
آه...تاکجا و از چهها باید گفت، که شرارهی این آتش، دامن واژهها را رها کردنی نیست، وقتی صدای چیغ از کربلایی به تکرار میآید،محال است خاموش بمانی، و نگویی من از هر وجب خاکی میآیم که در آن تحقیر شده ام؟
از فریادهای خونینی که خاموش شده اند، از هر اشکی که در پاسگاههای تان ریختهام، از تجاوزگاه سلاخی دخترانم؛ از کربلای به روزهای تکرار...
نه از دَم تیغ یزید، که از دم خنجر تحقیر، نژاد، تبعید، ویزا، مرز، نان و تیری که بدتر از شمشیر یزید، گلوی مظلومیت را بریده است. از کنار اجساد هفتاد دو شهید، نی ؛ که از کنار اجساد هزاران کودک شهیدتر و اما زنده در گرمای سوزانتر از جهنمِ بیپناهی و بینانی میآیم.
اگر نان و پول و ویزایم را ندادی، در کولهبارم (عزت و اندیشه) را دارم.
می روم و شما را به تاریخ میسپارم تا بنویسد:(امپراطور زبان و فرهنگ، وقتی بیگناهی را در اتاق شکنجه ، میبست ، زمزمهی مادری را میشنید، که میگفت:(انسانم آرزوست.) و آهش عالمگیر شد، با آنکه در تقویم هیچ دولتی جا نداشت، اما ناآرامی او ، ناآرامی مردم جهان شد.
بیا و از منظر تمدنی و تاریخی ببین ، نه از منظر سیاسی؛ که ریشههایت در خاک من است،و شاخههای یک درخت فرهنگی، زبانی و تاریخیستیم، تو چه کردی؟ آمدی و با بیمهری بسیار ، تیغ بر پیکر زخمیام زدی، ای هم روح ، در پیکر جدای من!
من در اوج غربت، خوب میبینم ، ترا در اوج ترس و رو به زوالی ، که مردمانت (غرق در توهم شکوه) به خواب رفته اند، و میگذارند ، انسان را با نژادش، با زبانش و با فقرش ، لگدکوب کنند ، ننگی که با هزار آیه شسته نخواهد شد.
جنازه های فرزندان بیشناسنامهی من ، دوباره جان خواهد گرفت، اما نه با ویزای تو و در پناهت!
که از پوسیدهات میان خاکستر نفرت، بلند قامتتر و ققنوسوارتر برخواهند خاست.
مهری کبیری
>>> زمین گرد است. کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد. البته اگر آدمی مانده باشد دنیای به غیرت و بی همت و تهی از انسانیت